فاعلاتن مفاعلن فعلن....
حافظ را باز میکنم....:مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم......
به سامان نمیپرسی نمیدانم چه سر داری به در مانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم؟
.....
دیگر حوصله ی وزن و قافیه هارا ندارم دیگر حوصله ی عروض و فاعلاتن مفاعلن را ندارم...این تکرار ف ع ل در گوشم میپیچد و مرا بیزار میکند
پس کجاست ان همه عشق یه کلمه هایی که میرقصیدند در شعرها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من چه شدم چکار کردم که دیگر هیچ چیز مرا عاشق نمیکند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟